«هر كی اومد یه تیكه از تو برداشت و رفت. ولی من هنوز اون پیراهنت رو نگه داشتم»؛ این حرفها درد دل بسیاری از کسانی است که با فوتبال و اسطورههایش زندگی کردهاند...
«هر كی اومد یه تیكه از تو برداشت و رفت. ولی من هنوز اون پیراهنت رو نگه داشتم»؛ این حرفها درد دل بسیاری از کسانی است که با فوتبال و اسطورههایش زندگی کردهاند؛ کسانی که یك روز، تنها دلخوشیشان چند پوستر رنگورو رفته روی دیوار، نمرههای اسطورههایشان در کارتهای بازی و مصاحبههای چند خط در میان آنها در روزنامههای سیاه و سفید بود. فوتبال اما همیشه یك معشوق بیرحم بوده است؛ هم برای اسطورههایش و هم برای آنهایی که بدون ساعتها خیره شدن به پوسترهای روی دیوار اتاق و رویاپردازی، پلک روی هم نمیگذاشتند اما دست آخر داغ خداحافظی اسطورهها را یکی پس از دیگری تحمل کردند.
فوتبال اگر بیرحم نبود، نباید بغض «دلپیهرو»ی دوست داشتنی را در روز خداحافظیاش میدیدیم، آن هم در استادیوم جدید یووه که هیچجوره حال و هوای دلآلپی همیشه مهگرفته را نداشت. فوتبال اگر بیرحم نبود، لااقل به «جرارد» بزرگ رحم میکرد. وقتی که با دست جلوی سیل اشکهایش را میگرفت و تنها دور چمن «آنفیلد» قدم میزد، آن هم وقتی که تماشاگرها شعار معروف you will never walk alone را میخواندند. فوتبال اگر بیرحم نبود، در روز خداحافظی «توتی» از پیراهن «جالوروسی» نباید یاد صحنهی زخمی کردن «راسل کرو» بازیگر نقش «ماکسیموس» در فیلم شاهکار گلادیاتور میافتادی؛جایی که «کومودوس» برای کشتن قهرمان، شب قبل از نبرد وارد زندان شده و ناجوانمردانه چاقویی به بدنش فرو میکند. درست که سر آخر این توتی است که کپی برابر اصل ماکسیموس، از پس زخمِ کم بازی کردنش در فصل آخر برمیآید اما در روز آخر، تمام استادیوم را مجبور میکند تا شاهد عبور غمانگیزش از گندمزار «المپیکو» برای رسیدن به خانوادهاش باشند، بله فوتبال همین است؛ یك معشوق بیرحم اما دوستداشتنی؛ یك دیو ترسناک که دلبران زیادی دارد. وقتی دلپیهرو رفت، معلوم بود از این پس تمام تورین را مه خواهد گرفت. وقتی جرارد رفت، معلوم شد میشود در آنفیلد هم تنهای تنهای تنها قدم زد. وقتی توتی پیراهن جالوروسی را در کمدش گذاشت، همه فهمیدیم رفتن اسطورهها، مثل رسیدن زمستان و همهی هیولاهای ترسناکش واقعیت دارد.
بخواهیم یا نخواهیم ماجرای فوتبال همین است. یکی تو را عاشق آن پیراهنهای لعنتی میکند و بعد میگذارد و میرود. بوفون و همین هفته پیش، آندرهآ پیرلو -شاید- آخرین اسطورههای نسل بچههایی هستند که فوتبال را با پای برهنه و توپهای پلاستیکی دولایه یاد گرفتند. فوتبال، خیلی وقت است كه خیالمان را راحت کرده که اگر جیجی و پیرلو هم بروند، باز این ماجرا ادامه خواهد داشت. فوتبال هنوز هم یك معشوق بیرحم است؛ بیرحم برای جوانهایی که قرار است اسطورهی یك نسل شوند و هوادارهایی که هنوز خداحافظی اسطورهی نسل خودشان را تجربه نکردهاند.